بهارنارنج

من تمام خواب های ندیده یمان را صبر کردم، سانتی متر به سانتی متر فاصله یمان را اشک.

من تمام درنگ‌های تو را مبتلا شدم و تمام سکوت هایت را دچار لعنتی.

وقتی خندیدی، آه شدم به سقف اقیانوس.

وقتی پلک زدی پرت شدم به عمیق آسمان.

تر شد باران برای نبودنت اینجا، آفتاب سرما زد به تمام نارنج های بازار.

لعنتی تو میدانستی چقدر عاشق نارنجم ، لطفا وقتی بر میگردی از بهار باغتان که هیچ وقت ندیدمش برایم باهار نارنج بیاور.

Leave a comment