Month: April 2018

چیزهایی

چیزهایی که میخوام راجع بهشون بنویسم، حول رگ و مهلکه و مهلک میچرخه و میچرخه و دور میشه.

من رگم.

من مهلکم.

من توی مهلکه ام.

وقتی چنتا رگ بخوان قیام کنن در نهایت شریان اصلی رو‌میپیجونن و تمام.

من میخوام قیام کنم.

خیابون اصلی شهرت کودومه؟

میخام بالا بیارم وسط میدون اصلی، وسط میدون فصل، دیگه با اسید هم پاک نمیشه این نقاشی، کار از کار گذشته، فقط خون، باید خون بالا بیارم تا آخرش وقتی دارم با آستین سفید لباسم دهنو پاک میکنم و میگم کسکشا، پلی میشه… دیس ایز امیزد ورد…

شاید نباید بگم اینارو هم

اصلا به من چه که توو خواب یا توو بیداری دلش کنار دل یکی دیگه می تپه؟

مگه حرف عشقی که من زدم چیزی غیر از اینه که حاجی هر جا میخوای با هر کی می خوای، حسم کار خودشو می کنه.

من هیچ وقت نگفتمش ولی خودم که میدونم، اینم خوب نیست اصلا.

من آدم خودخواهیم، همینه که میگم خوب نیس، اگه کسی باشه کنارم همه ش دلم میخواد بچرخم دورش، همه ش درگیرش باشم، درگیری نه به معنای درگیری ها! نه که دست و پاشو ببندما، البته نه همیشه، گاهی دلم میخواد، بیماریه؟مهم نیس. من همون اول گفتم خوب نیس.

اما خب یه وقتایی هم پیش میاد که طرف نیس، نه دمه دسته، نه در دسترس، نه کلا، یعنی طرف با یکی دیگه س، فرقی نمیکنه توو خواب یا بیداریا، این اون زمانِ که طرف تورو اصن نمیشناسه، یا ترجیح میده دیگه نشناسه، یا میشناستت ولی دیگه فکرش درگیرت نیس، این درگیری به معنای اون درگیری نیستا.

این جور وقتا بازم من کاری ندارم، میدونم که عاشقشم، حالا هر جا میخواد باشه، با هرکی، چه توو خواب چه توو بیداری، اگه اون رفت، منم برم که میشم مثه اون که، اون عاشق من نبود که، من بودم، پس من نباس باشم اون، تازه تازه من بچه پررو هم هستم.

ببین اما یه وقتایی هم هس که میگی حاجی یه حال زود گذر بوده رفته کش بش نده، میگم اوکی، پس من بر میگردم به حالت نرمال کس کلکم دیگه، اما هر شب نمیتونم از چیزی جز اون بنویسم، باور کنید، سخته ها، ولی خب، بابا جان من حتی توو یه آکوارد مومنت هم بودم با یه یارویی، مست هم نبودیم، فقط خواست حرف بزنیم، گپ زدیم، از یه جایی به بعد سکوت کرد و منم فکم گرم شده بود، بعد کم کم احساس کردم شب از نیمه گذشته و منم که سینگل و اونم که سینگل، گفتیم پس یه راهی بریم با هم، اما لحظه ایی صورتش از جلو چشمام نمیرفت، اصن حواسم که آلت بانو نبود، چشمامو بستم بدتر شد، وای، وای از چشماش، حتی سعی کردم اونو با یکی دیگه تصور کنم که داره برا یارو میخوره، که منم سکسمو کنم دیگه، ولی شت شت، لعنتی چقدر خوب داری میخوری واسه یارو،دندون نزن دیگه، فاااک، با من حرف میزنی وقتی داری با یکی دیگه کامش می کنی،من انگار بیشتر عاشقت میشم، تو هر جا باشی درست ترینی،چه توو بغل من چه توو تن یکی دیگه لخت. ناراحت نه که نشم، خیلی هم ناراحت میشم اما وقتی فکر میکنم جای دیگه حالت خوبه خب مگه کسخلم که خوشال نشم؟حالا خوشال که نه ولی منظورمو بفهمید دیگه. باز یکم رفت متنم سمتش و باز لغت کم اوردم.

باری

به سمتی

مهلک تر از آنی

که چون واژه به واژه

که چون بیت به ترجیع

در آیم

همه تن

متن برای تو نوشتن

همه من

تن برای تو سرودن

بعدشم میرم ساز تمرین می کنم، لعنتی میرسه صداش یه روز به گوشت، نرسیدم نرسید، فدای سرم.

من پیشرفت می کنم، ساز یاد می گیرم، بیشتر عاشقی می کنم، اصن نگاه که میکنم خفن ترین آرتیستای دنیا هم یه کیس اینجوری داشتن، من یه روز به تو رسیدم و میشناسم طعم پوستتو میدونم عطر موهاتو، میدونم اخلاق تخمیتو، من اگه با همه اینا بازم عاشق باشم میرسیم بازم به هم، چه قد متنِ هندی داره میشه،وات د فاکریال، اصن چرا باید به زبون بیاریم همچین چیز چیپیو؟!رسیدن به هم؟؟خیلی چیپِ، ما رد شدیم از این مرحله، ما از مرحله رویا هم رد شدیم، الان توو فاز گذاریم، فاز بزار بزار، والا، هرکی خودش میدونه کجای داستانِ، من انتخاب میکنم، ژن هام رو با نورون ها دوست کردم، خیلی وقت پیش ها، آدم اگه بعد چار ماه بگه اوکی پس بلبل، که از روز اولم گه اضافه خورده گفته عاشقم.

چچن ها

توو سرم یه سوزن جا موند از دفعه آخر.

بعضی وقتا که به پهلو‌میخوابم انگار فرو‌میره توو یکی از عصب هام.

دیشب و‌پریشب خوابتو دیدم، آره تو.

درست همونطوری خوابیده بودم که اون شب، البته الان تو میتونی بگی که همه ش اینور اونور میرفتی و‌نخوابیدی، که منم میگم منظورم اینه که اون تایم که سرت روو سینه م بود رو میگم.

توو خواب با من نبودی، با یکی دیگه ولی چرا.

احساس کردم اگه دستتمو گرفتی فقط واسه رد شدن از مهلکه بوده و هیچ احساسی جریان نداشته،گفتی یه جایی منو ببر که هیچ کس جز تو نتونه منو ببره،گفتم چشاتو ببند چچن ها میدونی کیه ن؟ میدونی توو مراسماشون چیکار می کنن ؟ مردم بهشون میخندن ولی کسخوار مراسم رو دارن،گفتی بیشتر بگو،گفتی فقط بگو،گفتی حرف بزن من دنبال پروانه م روو صورتت، لال شدم،با چشمان گفتم سرچ کن بخون توو راه که میرسیم،ولی چشات بسته بود.

نامردیه توو خوابِ من باشی و بی من، بگذریم.

جبر یا اختیار

یه نظریه ایی هست که میگه اختیار رفتار در لحظه ی ژن هاست به اتفاقات پیرامون آدما، یعنی در کل هی چی هم بگی جبر فیلان، اختیار بهمان، کشک.

یعنی همه چیز تحت فرمان جبر اداره میشه و انسان از خودش هیچ اختیاری نداره و همه چیز بستگی به ژن هر کسی داره، من اگه توو آفریفا دنیا میومدم، متناسب با ژنم ممکن بود دچار سو تغذیه باشم، اگر در اروپا دنیا میومدم ممکن بود تحت تاثیر شرایط مثلا دکتر شم، اگه توو هارلم بودم ممکن تحت تاثیر جو نیگا بشم و غیره.

ممکن بود توو یه روستا توو غرب ایران به دنیا بیام و بی سواد و کشاورز و دامدار و آخوند و اینا بشم.

من در هر صورت عاشق بودم اما.

اینا رو گفتم که بگم تهش همه ش کسشرِ، چرا؟ چون علی دایی از یه روستا که اسم هم نداره اومد و شد آقای گل جهان، هاوکینیگ با اون حالش اومد شد فیزیکدان خفن و گسترش دهنده اطلاعات سیاه چاله ها.

هیییی، سیاه چاله ها، من هر چی در مورد فضا میخونم بیشتر عاشق او میشم، حالا خود او کجاس؟لابد مسافر یکی از همین سیاه چاله ها، من چی؟در تلاش برای خم کردن کرم چاله، که چی بشه؟ نوازشش کنم،ببوسمش، کنارش نخوابم و اون بخوابه، والا.

رفتار در لحظه ی ژن های من در برابر او فقط تسلیم شدن بود، تمام ژن های من در لحظه شاعر شدن، تمامشون در لحظه مبهوتِ جمال و جبروتش،تمامِ من که در لحظه تمامش شد.

گاهی فکر می کنم به طرز عاشقیم، اینکه بهش گفتم که هنوز من نبودم، اینکه رفتار در لحظه ی ژن هایم بهش گفتن که تو در دلم نشستی، پیاده روی نمیکنم زیاد، اما به پیاده روی فکر می کنم، به اینکه الان کجاس؟توو کودوم سیاه چاله، با کی؟ کاش حداقل با یه آدم فضایی باشه.

داشتم میگفتم لامصب تا میام راجع به علم هم صحبت کنم میاد میرینه توو بحث جدیم میره،خلاصه که همه ش اختیاره کسشرِ این فرضیه گو ها رو گوش ندین.

مثل اسب شدم

امروز رفته بودم ساختمون بیمه، از توو کرگدن دوسر یه عکس برداشتم که سریع برم دنبال کاراش و قالشو بکنم.

شماره صد و پنجاه و سوم بودم، بوی ترش وایتکسی توو کل سالن پیچیده بود،صندلیم رو دادم به خانومی که با بچه ش اومده بود تا بشینه، مدارکمو از توو کیفم در اوردم تا دبل چک کنم، عکسمو برداشتم اوردم جلو‌تر که دقیق تر ببینم، متوجه شدم بوی عطر اونو گرفته وقتی توو کرگدن دوسر بوده، بهتر از بوی ترش وایتکس بود، نزدیک بینیم کردمش،چشممو بستم،تکیه به دیوار،خوابم برد، با صدای بچه از خواب پریدم،شماره صد و شصت و هفت رو خونده بود.

رفتم دمه باجه کلی حرف زدم، مدارکمو ثبت کردم،توو راه به این فکر کردم که چرا مثلِ اسب ایستاده خوابیدم،زودتر دفترچه بیمه م رو‌بگیرم برم دامپزشکی ویزیت شم.

دردناک.

افیون

مرسوله ها رسیدند

جعبه ایی

پاکتی

دقیق یادم نمی آید چه چیزی را تحویل گرفتم

هنگام امضا

عطری کوچه را با خود بُرد

یاس های حیاط ریختند

قرار بود راجع به افیون بنویسم

نام تورا امضا کردم.

دوستان این هایی که من مینویسم صرفا جمله های قشنگی هستن که فقط یک نفر با جانِ دل و الباقی با لطفی که نسبت به من دارن میخونن یا نمی خونن، در گستره ی شعر نو یا سپید جایی ندارن، چون پرسیده بودین میگم، من در جایگاه تدریس نیستم هرکسی خواست فرقشون رو‌بدونه میتونم کتاب بهش معرفی کنم.

همین

چشم بسته

چشم بسته.

چشم باز.

پلک نه ها.

چشم بسته.

چشم باز.

سکوت طولانی.

چشم بسته.

همچنان میشه دید، چشم میبینه،فقط پلکا جلوشو گرفتن،من پلکام نازکه،نور رد میشه ازش،نارنجی میشه،رگا رو میبینم،ترسناکه.

چشم بسته باز.

فک میکنم به خندیدن بهش،فکر میکنم به فحاشی بهش.

چشم باز.

چشم بسته.

فک میکنم توو فضام و بی قرار و مدارم من.

چشم باز

دیگه تا همیشه چشم باز

همیشه همیشه، اونقدر که دیگه خیالشم نکنم، اونقدر که اگه اومد توو تیر رس من، خیالشم نکنم،خیالشم نکنم.

پشت پلکِ انگشت

من صبر کردم که سوز نگاهِ ت در بزنه بیاد توو بغل ما، الان دیگه بعد از اون شبِ، الان دیگه صب شده، الان دیگه بغل نمیخوام، بشین دمی بخون از نوشتن، بهم یاد بده طنین کلمه چیه زیبا، بهم یاد بده طرح داستان رو کی نقاشی می کنه، توو درام بین ما اول شخص عاشق دانای کل بشه چی میشه؟عه اشتباس؟ خب بوسه تراژیک رو پس کی گره ش رو باز کنیم؟ ببین الان دیگه احساس میکنم من بغل میخوام ولی میخوام تو برام بنویسی، ببین پاپیروسِ پوست تن شیر رو برات بیارم؟ ریلی؟ابی دوس داری؟ باشه، مانیفست بده تا من آرنارشی بودن رو ترک کنم، تو دست به قلم که میشی تراژدی شروع میکنه به ابهام زدایی، بابا جان فقط تو میدونستی که سال نوری واحد زمان نیس و واحد مسافتِ، از دلم تا ناخونای کشیده ت مسافتی پهن شده بیا و ببین، نکن اینجوری، زیبا توو تخت خوابی که بهم چسبوندیم برام بنویس، آب پرتقال نمیخوام، تو درخت بکار توو دل صفحه ی سفید من ویتامینم تامین میشه، بچین شخصیتای قصه ت رو، آقای صورتی،آقای آبی، برلاخ، زوبر… بگو کم کم خون بریزه از زیر در بیرون، بگو صحنه پر از خون بشه، توضیح صحنه رو بنویس تا زمان از لبخندت پیروی کنه، بنویس تا زمان پشت پلک انگشتات بایسته و خط به خط باهات بگذره توو آسمونِ نارنجیِ دمه غروبِ میدون،چت.