Month: May 2019

دریا زده

من مینویسم برای تو. برای تو که نخونی چی میخوام برات ببافم از رشته کوهی که قدم زدم کنارت.

تاریخ که بخونی میبینی که خیلیا از یه راز حرف زدن، یه چیز پنهانی، اما تو آشکارتر از اونی هستی که من بخوام قایمت کنم. نتیجه چی میشه؟ طبیعیه، من قایم میشم. کجا؟ بین همون موج هایی که قبلا گفتم. از وقتی دستام موهاتو نوازش کرد دیگه دریا زده نشدم.

من دزد دریاییم

قایم میشم بین بال آسفالتای براق درست قبل از پروازشون

مثل زیر دریایی خاکی

میدونم مسیری که قراره توش قدم بزنیم پر از فسیل ماهیه

میدونم یه روزی اونجا تا نوک قله دریا بوده

من از وقتی با موهات دوست شدم، دریا زده نشدم.

تنهایی چه شکلیه

تنهایی مثل دختر بچه ای میمونه که اختلاف سنیش با پدرش چهل ساله و خودش نمیدونه ناخواسته بوده.

ناغافل میاد کنارت میشینه موقع رانندگی، روی تخت دونفره ت میخابه، باهات قدم میزنه و جدیدترین آلبوم وقت آرون رو گوش میده. یادت میاره که تلفن چند وقته خیلی ساکته. یادت میاره بارون میتونه بریزه به مسیل چشمات و از رودخونه های کنار بینیت کاری کنه از شدت شور بودن آب دریا، دلت بخاد بغضتو بخوری. یادت میاره یک روز بیست و چهار فاکینگ ساعت و هر ساعت شصت فاکینگ دقیقه و هر دقیقه شصت فاکینگ ثانیه که هر ثانیه در حضور تنهایی یک فاکینگ عمر میگذره. یادت میاره تمام خاطره هایی که هیج وقت بابت بودنشون شکرگذار نبودی. تنهایی درست از جایی میاد سراغ لاله گوشت که هیچی به مغزت نرسه. تنهایی هیچی نمیگه و اونقدر ساکت میمونه تا کمرت بشکنه از سنگینیش. تنهایی نفس میکشه نمیتونی نادیده بگیریش نمیشه نشنیده گرفتش.

بدترین لحظه ش اونجاست که همه کنارتن، همه، پدر مادر خواهر برادر دوست دشمن ولی دست تنهایی توو دستته و میگه نکنه اینایی که میبینی کنارت واقعا کنارت نیستن. با خودت میگی همه دور ر بریام نکنه به جای اینکه اومده باشن پیش من اومدن به ملاقات تنهاییم.

حتی وقتی تنهایی غذا زود تر از دهن میافته و یخ میکنه. تنهایی خیلی سرده.

همونجا خیلی آروم، نرم میشی، نرم تر از نرم. خم شو تا جایی که صورتت هیچی جز زمین نبینه بعد آروم ابر شو، سیل شو، باد شو، بخواب.

بریز و بپاش

چطوری این همه بذر پاشیدی به شب؟ هوا که ابری بود امروز.

به من میگی که تو همه ش دلت و زبونت و چشت پی روزه، حواست نیست چی داری میبینی. دیونه الان شبه، آسمونم که گاوآهن خورده بهتر از زمین، چیه این لم یزرع، دیگه یه قهقه و پاشیدن ستاره که کاری نداره.

من جا میخورم و میگم، تا غروب کجا بودی شما؟ روز کجاش بده؟

میپری وسط حرف که نگفتم روز بده، از شورتت حرف در نیار بذار توو دهن من.

میگم داری میگی دیگه، من معلومه حواسم همه ش پی روزه، تو هیچ میدونی روز از اولش هم طلوع داره هم گرگ و میش، بعد خیلی شیک صبح و دل انگیز بعد ظهر و داغ مثل زیر پوستت بعد همچین رو به عصر که میره یه باد خنک با آب پرتقال، تازه غروبش رو نگم که بسته به حالت در لحظه جنریت میکنه برات غم و شادی، آخرشم باز یه گرگ و میش دیگه که چشم چشمو پیدا نمیکه جاش این لب هان که میبینن همو قفل میشن تا میتونن. معلومه حواسم به روزه همه ش.

میگی تا حالا توو روز ستاره دیدی؟

تو دلم میگم آره چشمات ولی خودمم میدونم که واقعا تهوع آوره وقتی کم بیاری زر زر اضافه کنی.

هیچی نمیگم.

منتظر میمونم شب صبح شه.

ما خیلی فرق داریم خیلی.

 

جویدن

 

دلم بدجور میخاد کاری کنم کارستون. مثلا برم سراغ تمام خاطره هایی که داریم و شروع کنم از قبل از شروع هر کودوم، تیز کردن دندونام که وقتی خواستن شروع بشن بتونم با تمام وجودم بجومشون.

جویدن به نظرم میتونه مقایسه بشه با مصدری مثل بوییدن.

خدایی استنشاق عمیق نیست؟ شما واژه رو ببین چقدر سخته، فکر کردین الکی این واژه اختراع شده؟ خیر عزیز جان خیر، اینقدر در واژه و حس و عمل دیپ شدن کلمه سازان که میزان سختی و بطن عمل رو بتونن معنا کنن، تازه شده این. استنشاق.

اما جویدن چی؟ این از اون هم عجیب تره. باور نمیکنید؟ الان میگم.

قبل از گفتنم برید و سلامت کامل دهان و دندانتون رو جویا بشید. نکنه یه وقت جو گیر بشید و با دندون خراب بیافتید به جون خاطره هاتون، دندون خراب دقیقا همون نقطه ایه که شب از بین پتو میاد بینتون. شاید در نگاه اول بگین چه قشنگه شب، اما نه عزیزم شب شاید یه روزی لب پرتگاه با نمای پر نبض تهران به چشمات قشنگ و ساده و ساکت و وحشی بیاد اما وقتی بره توو خاطره میشه اونجایی که خودت با دستای عشقت به خودت پاتک میزنی. تازه اگه دستاشو گرفته میبودی اون لحظه وگرنه داستان لب ها در عطف شب ترسناک ترین دندون خرابیه که از بی عقلی درد میکشه.

بگذریم.

بعد آگاه شدن از سلامت کامل عقلی دندوناتون، کمی از تاچ اول رو یادتون بیارید. حالا برگردید به درست یه ثانیه قبل از اون تاچ.

شگفت انگیز نیست؟ یادتون میاد شدت ضربان قلبتون رو؟ شوقی توو دستاتون حس نمیکردید؟ خون توو رگ هاتون دستتون رو به سمت دستاش با سرعت بیشتری هل میده و بنگ!!! بنگ!!! حالا از خاطره بیاید بیرون، خودون رو ببینید، تکه ای از اون تصویر رو ببرید و به بقیه اش کاری نداشته باشید، مهم نیست الان خون کی داره دستشون هل میده به سمتی که شما نیسیتید، مهم نیست قلب کی داره خودشو میکشه، فقط همون تکه رو بردارید ، آروم بزارید توو دهنتون، میفهمم چیزی شبیه به کارامله، نه اونقدر نرم که زوری نخواد نه اونقدر سفت که زوری بخواد، اما فرقش اینجاس، شما باید با تمام توانتون بجویدش و بعد برسید به حسی شبیه به همون دیوانگی اولین بار، ممکنه اشک ها تا حدودی مانع دیدتون بشن ممکنه دردی حوالی صورت و ریه هاتون حس کنید به هر حال هر کاری عوارضی داره ولی خوبیه عوارض و عوارضی جماعت اینکه ازشون راحت میشه گذشت و گذرید

. یکبار با همین کارامل امتحان کنید، اگر کارامل دوست ندارین با ژله اگه نه با صدف، اگه نه با طالبی.

نتیجه رو به منم بگید، همین جا یا هرجای دیگه.

تو تنها نمیمونی

تو تنها نمیمونی

تو شب رو از وقتی شروع میکنی که من

به تنهایی فکر میکنم.

دقیقا تنهایی

واژه ی تنهایی

تو شب رو شروع میکنی و من تا ابد از تو نور میخام.

تو شب رو شروع میکنی و من روی تنت پلک میزنم.

پلک میزنم تا چشمامو بشورم توی دشت چای تنت. چای ایرانی.

تو شب رو شروع میکنی و نیم کره ی راست مغزم به فکر خورشید فردا، تمام تو رو از دست میده.

تو شب رو شروع میکنی و بطن چپم خون رو میفرسته همونجایی که نباید به ماه فکر کنه.

تو تنها نمیمونی

من هستم هر شبت

تو تنها نمیمونی

من مستم هر شبت

من همان مست سر به زیر

چنان سرازیر شو بر من

گم کنم حد بین نفس و لمس رو

نفس نکشم از ترست

ترس رفتنت

تو تنها نمیمونی

 

 

نمیرم

دکتر بهم گفت.

همه چی مثل فیلما داره میشه.

حتی مادر بزرگمم با همین بیماری توو پلان آخر زندگیش مرد.

بنده خدا میگفت فلان مشکل رو دارم و ما میگفتم تلقینه.

میگفت که بخدا در توانم نیس، ما میگفتیم فیلمشه میخاد جلب توجه کنه، خب حقم داره همه بچه هاش ازش دورن و اینم نیازدث داره بهش محبت بشه.

تازه حقم میدادیم بهش گاهی.

از وقتی اسم اون بیماری رو بهم گفتن، فهمیدم که قبلا یه جایی شنیده بودمش. اینقدر نزدیک که حس کردم باهاش متولد شدم، وقتی بچه بودم باهاش بازی کردم.

قراره برم به دکترای دیگه نشون بدم جواب عکسا و آزمایشا رو.

ولی نمیرم.

از طرفی احساس میکنم دکتر چرت و پرت گفته و اگه بها بدم به بیماری ممکنه بزنتم زمین.

از طرفی الردی روو زمین حس میکنم زانو هامو.

نمیرم دکتر.

نمیگم به مامان

نمیگم به دلبر

نمیگم به هیشکی.

خدارو شکر دکترا هم دوستای خانواده‌م نیستن.

زبر و زرنگ

زِبر ترین دست دنیا دقیقا موقعی به کارت میاد که هیچ وقت به فکرت نمیرسید.

هیچ وقت به فکرت نمیرسم. من همیشه با بیشترین توانم حرکت کردم به سمت فکرت ولی فکر تو همه ش پی نرم ترین نوع از هر چیزی و آرامشت بود. دقیقا بر عکس من که آروم نبودم. تمام اجزای بدنم برای رسیدن به فکرت دائما در تلاطم بودن. اونقدر که وقتی یک شب توو خوابم سوار بر موج موهات شدم، دریا زده نشده م.

من سختم. تو سختی. تو اصلا بنظرم سخت ترین آدم جهانی. سخت و عجیب، دستات نرمه و پوست کلفتی. به شدت شیطنت توو نگاهته ولی بار دلت آرامشه.

نمیدونم چجوری ای ولی حتی نمیشه برات شعر گفت چون کلمه ها فقط کلمه ن نه چیز بیشتری.

من همونم که زبر ترین دست دنیا رو داره. همونی که تو قبول نکردی حرفشو، که بری با یه مشت الوار روسی وقتتو تلف کنی. ممکنه بگی تلف نکردم و خیلی هم حال داد، میدونم میگی چون روت زیاده. درست همونجا نیاز به جفت دست زبر داشتی که شکل بدن چیزی رو که توو ذهنته برات. تصویر کنی ذهنتو روو یه تیکه چوب بی جون. ولی چه کنم که اسبی و سر پا نمیخوابی.

خلاصه که اعصابم مصاب نذاشتی برام.