Uncategorized

چخبر دیگه

همه که کسشرن:)))

شوخی میکنم باهاتون آقای ببخشید خانوم ببخشید دوست من… جان؟ دشمن من پس؟ لقب نذارم؟ لقب گذاشتم مگه؟ چی؟ برم اونور سیگار بکشم؟ یور آر سیک؟ بله بله

داشتم میگفتم، چرا اینقدر گه میخورن ملت؟ دو دیقه اینستاگرام رو باز میکنم، واقعا رد دادن دیگه همه. چند نفر تک و توک هستن که جالبن ولی مثلا تو اکسپلور میبینم که یارو واقعا نمی‌دونه جریان چیه و ایزی میره پشت دوربین که چه کن زندگی رو بشناسی و چه نکن.

چند وقت خروجی نداشته باشی اتفاقی نمیافته.

البته که منم رفتم اکسپلور نرفتم موزه که انتظار محتوای فاخر دارم، ولی خدایی اون کسشرا رو ملت به عنوان ریفرنس تو ذهنشون نگه میدارن و لاماسته میگن.

حالا منم زیادی دیگه عصبی شدم اومدم یه چی نوشتم اینجا.

چخبر دیگه؟

غمزه

غم

نمیدونم این چندمین باره که به خودم میام و میرم و به غمگین بودن، فکر.

اصلا نیازه که آدم بعضی موقع ها دلش یهو یه حالی شه و بخواد غم رو انتخاب کنه؟

غم برای کشف لازمه؟ غم برای اشک چی؟ غم برای خلق؟ غم برای خالق؟

غمگین نبودم خیلی تو زندگیم البته ممکنه اینجا آدم غمگینی بنظر برسم چون هر موقع این حالی شدم اومدم نوشتم، پس تو کیس من غم برای خلق لازم بوده. عجب.

هر موع آهنگ غمگین گوش میکنم این حالی میشم. مسخره‌ست. یه جورایی انگار همه جوره حواسم رو پرت کردم از همه چیزای ناامید کننده و غمگین، بعدش اما با یه موزیک غمگین یهو همه ش بر میگرده.دوباره من فرار.

امشب بعد گیر کردم در برف و سر سرک بازی در جاده تو مسیر برگشت به تین گفتم اون آهنگ شاهین که تو گیلانن رو بذار. من فن شاهین نیستم اما بد جوری با این آهنگ همزادپنداری میکنم، بد جوری غمگین میشم با این آهنگ، آخه چه فازیه؟ من چرا گفتم اونو بذار؟ دلم خواسته غمگین شم؟ یا غم دلش منو خواسته؟ مثل مرگ، چون ما که دلمون مرگ نمیخواد اون یهو میاد پیش ما، البته من یکی رو میشناسم که دلش مرگ میخواد، خلاصه اینم مثل اونه.

سگ سرماست، منی فاکین بیس پنج. تجربه جالبی بود، شاید یک سری از ژن هام فعال شد بیشتر زنده موندم، آخه من مثلا خیلی زندگی رو دوست دارم و عاشق طعم گیلاس و گلابی. یادم باشه یه بار گیلاس و گلابی رو با هم بخورم ببینم مزه چی میده یه مدت سیب و خیار میزدم فاز طالبی میداد اما بعضیا میگفتن فاز عروسی میده، در همین حین به ماشین لباسشویی نگاه میکنم که یعنی آروم باش چرا ایندر صدا میدی، تین متعجب میشه که هزار بارم به این ماشین چشم غره بری اون بازم شعورش نمیرسه نباید این همه صدا بده، چی بگم والا. رد دادم دیگه، داره سخت میشه، آسونم نبود و قرارم نبوده باشه، البته کسشر میگم حالا امشب فاز غم گرفتم دارم گه میخورم، والا همین که چند ماهه کودک کار ندیدم تو خیابون خودش کلی روم تاثیر داشته همین که آسمون قشنگ‌تره همین که غروبش قشنگه. همینا کافیه واسه اینکه هندل کنم. میگم الان فازم غم و کسشره پس اجازه بدین ادامه بدم.

+ سیک کن.

-چشم.

جنگ

ناف من را با جنگ بریده‌اند. جنگ اعصاب و جنگ از پشت. جنگ از دور و جنگ از دور و جنگ از نزدیک. کاش نزدیک پاره‌ی تنم بودم. بخشی در صورتم بخشی از انگشتانم، بخشی از آغوشم، بخشی از قلبم و بخشی از روحم در آخرین علفی که با مهر زدیم جا ماند در پراید سفید بن، در مهرناز و در بن و در ابر و در حمید و در خشی و در ممدها و میلاد و احسان و خاطی در خیابان شریعتی و صالحیان در پلاک ۴۱ در حیاط بزرگ‌تر از اتاقمان و در درخت انجیری که شاهد روز ها و شب های ما بود. در گل رزی که پدرم مانع مرگش شد تا من ببینم که هر سال چجوری میشه جوونه زد و چجوری میشه مرد و زنده شد.

آرمان و مهرناز هم اتفاقا دیدند این گیاهایی که بالا گفتم رو. جوانه میزنن و من از دور اشکم و اشک و اش و ا و و وا وای و آه و خشم.

زندان چه شکلیه؟ زندان زنان چه شکلیه؟ دلتنگی از نزدیک و از دور چه شکلیه؟ دیوانگی چیزی غیر از من نیست، حتی از همین متن هم اینو میشه فهمید که فکرم هزار جاست و یکی از اون جاها تهرانپارسه یکیش بند ۲ یکیش حتی نمیدونم بند چند.

امید چه شکلیه؟ شبیه من؟ شبیه آرمان؟ یا شبیه بن؟

غم.