Month: January 2019

طوفان

باد دنبال یه جای امنه که بره توش جولان بده، زیبا اگه تو موهاتو کوتاه کنی باد سردرگم میشه گور بابای سلیقه ی من.

باد سردرگم بشه غم باد میشه میره توو دلامون،بغضمون میگیره، اشک جمع میشه توو دهنمون ، چشامون برفک میزنه و مژه هامون شبنم.

گردِ تو میگردم توو گردبادی که راه انداختی. راستی پیش خودت نگفتی جون چن نفر در خطره وقتی که تیزیه قیچی لمس میکنه تار به تار اون موهاتو که آغاز مویرگای منن؟ سیاهرگ هایی که از مغز تو شروع میشن و با چنتا واسطه میرسن به سرخ رود قلب من.

دلم تنگ نشه یه وقت برا موهای بلندِ مشکیِ گستاخت. خوب یادمه چی شد که کوتاه شدن، خوب یادمه. یادمه همون شب که موهاتو زدی توو ایالت مینسوتا طوفانی سخت سی و شش نفر رو کشت و چهل و نه نفر رو هم راهی بیمارستان کرد. این اثر پروانه ای هم چیز عجیبیه. حالا من باید برم از اهالی اون ایالت حلالیت بطلبم، اونا نمیدونن چرا من این کارو میکنم ولی من که میدونم. اثر پروانه ای امان از اثر پروانه ای

سنگین نباش

زبونم پِرِس شده به سقف دهنم بس که سکوتت سنگینه.

لامصب من کور میشم از سکوت اما کر نمیشم، سکوت پرده گوشمو تا آستانه پارگی میبره و جرش نمیده که خیالم راحت شه که بابا اصن تو حرفم بزنی من نمیشونم. من کی گفتم لال شو که اینجوری حرف زدن یادت رفته؟ کی بهت گفته چیزی نگو؟ حتی اگه التماست کرد.

منتظر التماس منی؟ این همه اشک و آه کافیت نیس؟

سهراب هر چی میتونست تلاش کرد تا سیمین حرف بزنه اما سیمین خودش رو زده بود به خواب. دیدین بعضیا با چشم باز میخوابن؟

سیمین فکر می کرد. فکر میکرد چقدر عبارات عاشقانه ای از سهراب شنیده، اصلا همین زبونم پرس شده به سقف دهنم بس که سکوتت سنگینه. سیمین عاشق سهراب بود. سهراب عاشق سیمین.

9ماه بعد سیمین به عقد یکی دیگه دراومد. سهراب با چشمای باز خوابید.

بنگ بنگ

بعد از اینکه فهمیدم پوشید اون لباس سفید رو، روشن کردمش.

چشمامو میبندم. ماری جوون بود. ولی نه جوون تر از من. شایدم بود نمیدونم.

چشمامو میبندم. توو خیالم میرم به پارسالا همین موقع ها شایدم یکم زود تر یکم دیر تر.

یه تفنگ دارم که اسمش ماریِ. ماری هفت تا تیر توشه همیشه. تا حالا تخم نکردم ازش استفاده کنم. تا قبل از امشب هر هفت تا تیر صاحب داشتن. یکیش واسه ناظم راهنمایی یکیش واسه مدیر دبیرستان یکیش واسه هوشمند یکیش واسه فلامک …این فلامک پسر بودا، سیاه و تراش نخورده. بگذریم.

هر کودومشون واسه یکی بود.

کره کردم. خیلی. یه قاشق بستنی بر میدارم، توش پر از تیکه های میوه ست. میوه ها انگار توو دهنم تازه میرسن، دیگه مزه گسی کال بودن نمیدن. نفسم خنک شده، نفس که میکشم مثه اژدهایی میشم که یخ پرت میکنه بیرون. هوای خنک نای و مری م رو یخ میکنه، نفسم خنک شده کاش دلمم خنک شه.

بی سر صدا میرم یه لباس مشکی میپوشم، تفنگمو بر میدارم. باید توو یکی از همین خیابونا باشه، با من همه جای این شهر خاطره داره اونم توو دو روز. خودش رکوردیه.

تا اسمشو اورد میزنم اولین تیر رو. من باید منتظر بمونم. یه قاشق دیگه بستنی میخورم. کاش منم یه قلاده داشتم، یه قلاده که دکمه ش رو میزدم و برق منو میگرفت. یه سگ یخی که هر وقت بخواد بر خلاف تصور بقیه اژدها میشه و با هر بار پارس کردنش تیکه های یخ رو مثه گیم اف ترونز پرت میکنه به سمت صاحبش. سگی که معلوم نیس اسمش چیه. دیروز که داشتم میرفتم سر همون کوچه توو تجریش که خودت میدونی برفاش همیشه سفیدن، یه یارویی اومد گف ال نود..ال نود… داداش یکم جا به جا کن من رد شم. روز قبلش ماشین حسام دستم بود یه موتوری توو ترافیک گف، دویست شیش برو سبز شد.

میشمرمشون. یک دو سه شت شت شت چه قدر زیباترشده بودی. لعنت به تو لعنت به دامادت لعنت به سینا لعنت به گچ پاش لعنت به من. کاشی میشد هر هفت تا تیر رو خودم بزنم به خودم.

یکی پای راست یکی چپ یکی دست چپ یکی توو سرم. میمونه چنتا دیگه؟ رسیدی بالا سرم برات گلوله گذاشتم، یکیشو بزن به دامادت، یکیش سینا یکیشم خودت.

او زدواج

الان باید از لحظه ایی بنویسم که دیدمش.

تو لباس سفید

اگه تو اونجا خوشحالی و برای رفتن از خونه تون نیس، منم سعی میکنم خوشحال باشم.

من ترسیدم،خیلی ترسیدم. تو نترسیدی و سفید پوشیدی.

باز خوبیش اینه میای تهران.

اینجا خیلی کوچیکه،میبینیم همو.

یه روز اگه اوضاع خوب پیش نرفت، بیا قصه هاتو بهت بدم،شاید عاشق من شدی. جایی نمیزارمشون که اذیت نشی.