بعد از اینکه فهمیدم پوشید اون لباس سفید رو، روشن کردمش.
چشمامو میبندم. ماری جوون بود. ولی نه جوون تر از من. شایدم بود نمیدونم.
چشمامو میبندم. توو خیالم میرم به پارسالا همین موقع ها شایدم یکم زود تر یکم دیر تر.
یه تفنگ دارم که اسمش ماریِ. ماری هفت تا تیر توشه همیشه. تا حالا تخم نکردم ازش استفاده کنم. تا قبل از امشب هر هفت تا تیر صاحب داشتن. یکیش واسه ناظم راهنمایی یکیش واسه مدیر دبیرستان یکیش واسه هوشمند یکیش واسه فلامک …این فلامک پسر بودا، سیاه و تراش نخورده. بگذریم.
هر کودومشون واسه یکی بود.
کره کردم. خیلی. یه قاشق بستنی بر میدارم، توش پر از تیکه های میوه ست. میوه ها انگار توو دهنم تازه میرسن، دیگه مزه گسی کال بودن نمیدن. نفسم خنک شده، نفس که میکشم مثه اژدهایی میشم که یخ پرت میکنه بیرون. هوای خنک نای و مری م رو یخ میکنه، نفسم خنک شده کاش دلمم خنک شه.
بی سر صدا میرم یه لباس مشکی میپوشم، تفنگمو بر میدارم. باید توو یکی از همین خیابونا باشه، با من همه جای این شهر خاطره داره اونم توو دو روز. خودش رکوردیه.
تا اسمشو اورد میزنم اولین تیر رو. من باید منتظر بمونم. یه قاشق دیگه بستنی میخورم. کاش منم یه قلاده داشتم، یه قلاده که دکمه ش رو میزدم و برق منو میگرفت. یه سگ یخی که هر وقت بخواد بر خلاف تصور بقیه اژدها میشه و با هر بار پارس کردنش تیکه های یخ رو مثه گیم اف ترونز پرت میکنه به سمت صاحبش. سگی که معلوم نیس اسمش چیه. دیروز که داشتم میرفتم سر همون کوچه توو تجریش که خودت میدونی برفاش همیشه سفیدن، یه یارویی اومد گف ال نود..ال نود… داداش یکم جا به جا کن من رد شم. روز قبلش ماشین حسام دستم بود یه موتوری توو ترافیک گف، دویست شیش برو سبز شد.
میشمرمشون. یک دو سه شت شت شت چه قدر زیباترشده بودی. لعنت به تو لعنت به دامادت لعنت به سینا لعنت به گچ پاش لعنت به من. کاشی میشد هر هفت تا تیر رو خودم بزنم به خودم.
یکی پای راست یکی چپ یکی دست چپ یکی توو سرم. میمونه چنتا دیگه؟ رسیدی بالا سرم برات گلوله گذاشتم، یکیشو بزن به دامادت، یکیش سینا یکیشم خودت.